حکایت زیر را (که در صفحهٔ ماقبل آخر فصل اول ریاضیات تکمیلی هشتم آمده است) با صدای خسرو شکیبایی بشنوید. فایل زیر از آلبوم «۴۰ حکایت از گلستان سعدی» انتخاب شده است. برای دانلود قانونی کل این اثر، اینجا را کلیک کنید.
پادشاهی را مهمّی پیش آمد. گفت: اگر انجامِ این حالت به مراد من برآید، چندین درم دهم زاهدان را. چون حاجتش برآمد و تشویش خاطرش برفت، وفای نذرش به وجود شرط، لازم آمد.
یکی را از بندگان خاص، کیسهای درم داد تا صرف کند بر زاهدان.
گویند: غلامی عاقلِ هشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درمها بوسه داد و پیش مَلِک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که گردیدم، نیافتم.
گفت: این چه حکایت است؟! آنچه من دانم در این مُلک چهارصد زاهد است.
گفت: ای خداوند جهان، آن که زاهد است، نمیستاند و آن که میستاند، زاهد نیست.
مَلِک بخندید و ندیمان را گفت: چندان که مرا در حقِّ خداپرستان ارادت است و اقرار، مر این شوخ دیده را عداوت است و انکار و حق به جانب اوست.
خیلی زیبا!
چقدر زیبا